فرنامش در ظاهر مشتمل بر دو حرف است ولی در بطن خود، هزاران معنا، جای داده است.
در اوان هستایشش، رسالات و بایستگیهایی بیشمار، بر دوشش نهاده شد.
میگویند نهادش، چیستان گونه است و جهانی به وسعت اَبَردریا وجودش را فراگرفته و اکتشاف درونش را، ناشدنی نموده.
بودَش، چونان جَلوند، نور را به جایْجایِ خانه میتاباند.
مخلوقِ خالق است. مخلوقِ کردگار، که خودْ، آفرینشگرِ موجودیست در کالبدش.
به سانِ شمعی از وجودش نور میافشاند و پیرامونش را آغشته به نور میگرداند، ولو به بهای گداختنِ خود.
ظریفِ قویست. ظرافت و زیبایی اش، مسحور و شیدا میکند. بهمان سان نَستوه و پرتوان، به آرزم دشواریها و مرارتها میشتابد.
در رزمگاه آرمانها و مقصودش پیکار میکند.
یار برمیگزیند و عشق میورزد و معشوقهی عاشقش میشود.
مادامیکه دوست میدارد و دوست داشته میشود، از تولا و رأفت به معشوق دریغ نمیورزد.
زیبا جویی و زیبا طلبی در کُنْه وجودش غوغا میکند.
میگویند پشت هر مرد موفقی، چنین هَستندهای وجود دارد.
آری…
«زن» را میگویم.
این…
مادرِ مهرورزِ جاننثار،
این هستندهیِ یاریگر پشتوان،
این بردبارِ استوار،
این فُزونخواه خودبسنده
و این…
مینویِ این جهانی.